محل تبلیغات شما

سلام و صد سلام این روزها اتفاق های جدیدی افتادن که به ترتیب اشاره میکنم

۱. نیکان دو ماهه شد و به تبع اون واکسن دو ماهگی زد، واکنشش نسبت به واکسن خیلی شدید بود و من و رسول سخت ترین روز زندگیمون با نیکان رو تحربه کردیم.

هم موقع واکسن زدن بچم خیلی دردش اومد و هم بعد از اثرگذاری خیلییی بی قراری کرد تا جایی که نیکان ک هیچوقت خواب شبش مشکل نداشت تا چهار صب چنان گریه میکرد که منم از شدت ناراحتیم همراهش بلند بلند گریه میکردم

بدنش دایم میپرید و تب داشت و تا میخواست بخوابه پرش پاش دردش رو بیشتر میکرد، انگار که بیشتر ترسیده باشه عصر اون روز دو ساعت گذاشتمش روی سینم و پشتش زدم و توی بغلم خوابش برد خلاصه نگرانیم برای واکسن بعدیش خیلی زیاده خیلییی

۲. چند روزی دقیقا قبل از واکسن نیکان دچار افسردگی شده بودم و هر روز غروب ک میشد با بهونه های بیخود گریه کیکردم و اطرافیانم رو اذیت میکردم تا جایی ک هم رسول هم مامان بابام رو ناراحت کردم انقدر روی نیکان دچار وسواس شده یودم ک کسی جرات نداشت بغلش بگیره با مقداری تلنگر به خودم تونستم کمی کنترل رفتارمو دست بگیرم.

۳. گوشی رسول در اقدامی نازیبا شکست و وسط این وضع نا به سامان محبور شد گوشی جدید بخره البته تقدیمش کرد به من ب عنوان کادو سالگرد ازدواج ، راستی یک هفته دیگه چهارسال از عقدمون میگذره ولی به خاطر محرم قصد انجام مراسم خاصی ندارم.

گوشی جدید جون میده برا عکس گرفتن از نیکان, اولین خنده هاشو با کیفیت عالی ازش ثبت کردم و روزی پونصد بار نگاش میکنم

۴. هر چقدر به نیکان نگاه میکنم سیر نمیشم دوست دارم از دوست داشتنش خودمو منفجر کنم هر روز کارای جدید انجام میده اخ خنده هاش نگم نگم خیلی نمکیه

فکر نمیکردم پدر مادر شدنمون اینقدر شیرین باشه و‌نیکان تا این حد دلبر باشه

دروغ چرا تا به بودنش عادت کنیم مقداری از هم فاصله گرفتیم فاصله نه ک سرد بشیم نه بلکه افتادیم روی دور تند زندگی    بدو‌بدو‌ شام و ناهار پختن، به بچه رسیدن مهمونا رو راه انداختن و خیلی مسیولیت های دیگه ک با اومدن نیکانم بهمون اضافه شد و البته شیرین و دل نشین هم هست

تازه داریم خودمون رو سازگار میکنیم و هر روز چالش‌های جدید رو پشت سر میذاریم.

و اما نیکان

این روزا نگاهمون به هم میفته چشم تو چشم هم نگاه می کنیم و تو خوب منو میشناسی اخ نیکان لبخند میزنم بهت و تو هم در حالی ک میخوای لبخندتو بخوری خندت میگیره و چشم تو چشمم میخندی، تا خودت بابا نشی نمیتونی حس من و رسول نسبت به خودت رو درک کنی

زیر دستاتو میگیرم و پاهاتو یکی‌یکی بلند میکنی تا قدم برداری تو فوق العاده ای مامان جان

صدای منو میشناسی و تو بغل بابات حس عجیبی داری ک حتی وقتی بغل منی اونقد آروم نیستی وقتی بغلشی کیف میکنی و خوابت می‌بره اونم انقد خوشمزه باهات حرف میزنه ک من دلم ضعف میره، از ریز و درشت اتفاقات خونه خودمون برات تعریف میکنه و تو گوش میدی خیلی کیف میده

این حالمون خوبه و ب خاطر بودنت خدا رو شکر می کنیم

عاشقتم مهربونم

روزنگاره های نیکانی۵

روزنگاره های نیکانی۴

روزنگاره های نیکانی۳

هم ,رو ,ک ,نیکان ,تو ,خیلی ,و تو ,هر روز ,و رسول ,من و ,نسبت به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها